می شود تمام وجودت را برای کسی بزاری ولی او ، وجودت را کافی نداند.؟ وقتی با تمام وجودم و قلبم به سوی شما آمدم ، روحم با تمام قوایش درک کرد که شما او را با همه کم و کاستی هایش پذیرفته اید.گاهی هم شد که پشت پنجره ات روحم محبوس شد و جلوتر نرفت.نمی دانم شاید دلم گنجایش نداشت.شاید هم روحم چیزهایی دیده بود که به جسمم اجازه ورود نداد.بسیار شده که خیلی چیزها و افراد را پس زده ایم.به خاطر اینکه روحمان چیزهایی می داند که جسممان از درک اون قاصر است.
کبوتر دلم ، پر می کشد.کاش قفس جسمم بگشاید و روحم من را به ژرفای ناشناخته ها و نادانسته ها برساند.
در هر حال خودم را در شما یافتم.اندازه اون رو نمی دونم ولی یافتم که شما زلال هستید ، دلم را به شما گره زدم.هر وقت تنها بودم ، دلم با یاد شما آرام گرفت.