یادداشت ها
یادداشت ها

یادداشت ها

لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم

لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم


بعضی آدم ها توهم بزرگ منشی دارند.ی مقدار که بهشون بها بدی نعوذبالله خودشون رو آنقدر بزرگ می پندارند ، که فک می کنی همه چیز دست اونهاست.غافل از اینکه جهان خالقی داره که همه چیز را تدبیر می کند ، بعضی وقتها فقط کافیه حقت را بسپری به خودش ، حالا اینکه چجوری و کی اون را پس می گیره ، به خودش ربط داره.آدمیزاد عجوله ، در لحظه میخواد ببینه و بشنوه یا اصلا میخواد نتیجه بگیره ، ولی خالق بی همتا ، کار نداره تو چه جور ادمی هستی ، بر اساس حساب و کتابی که جهان داره همه چیز را رسیدگی می کنه.ذره ای در قعر دریا گم نمیشه و حساب اون دست خداوند بی همتاست.

موجودات جهان ، خصوصا انسان که اشرف مخلوقات نام گذاری شده با وجود خدا دلش آرام هست.تغییراتی که در عالم رخ می دهد نشانگر وجود اوست .فقط امید به گشایش از جانب او دارد و تمام موجودات جهان را با وجود قدرت برتری که مافوق قدرت هاست ناچیز می داند.این دلسپردگی به خدا ، حتی در اونهایی که محو ظواهر شده اند و همه چیز را زرق و برق مادی می دانند و مسحور اون شده اند وجود دارد و در مواقعی که کشتی زندگیش در حال غرق شدن هست خودش را نشان می دهد.

من و کارم

یادم می آد که به توصیه دختر خالم که رشته مهندسی درس می خوند ، وارد رشته ای شدم که بعدها فهمیدم مثل خیلی رشته های دیگه فقط به درد همون مردها می خورد.برا زن ارزش زیادی قائل نبودن.در ظاهر می گفتند که پیرو حضرت زهرا سلام الله علیها و اهل بیت علیهم السلام هستند ولی در نفس عملشون ، حتی ممکن بود زن رو زنده به گور هم کنند.کارشناسی و ارشد اون رشته رو خوندم.در کنارش کار هم می کردم.ی مسئله شخصی برام پیش اومد که باید می جنگیدم.آنقدر که حتی ی مدت جسمم هم مریض شد ولی با آدم هایی روبرو بودم که حرف حرف خودشون بود.به طوری که هر چند علاقمندی در اون رشته برام ایجاد شده بود ، به هیچ صراطی مستقیم نبودن.الان که این مطالب را می نویسم ، با خودم می گویم چقدر خودت رو فدا کردی برای ی سری آدم های نالایق که حتی نبودت رو حس نکردند چه برسد که حالت رو پیگیر بشن.البته این انتظار زیادی هست برای آدم های از خود راضی ، که خودشون رو به سختی دوست دارند چه برسد به دیگران.در هر حال گاهی یاد حرف های دیگران می افتم که حسابی برای بودن در این رشته باهاشون مبارزه کرده بودم.چقدر به خودم سختی داده بودم.حتی الان بعد از بیست سال تحصیل و کار که بعضی جاها برای کار می رم یا درخواست می دم.وقتی می فهمند و یا بررسی می کنند که من فلان جا کار کرده ام.و خیلی اوقات شده که شنیده ام که برام به قول خودمون زده اند.یا بعضیاشون بهم گفته اند از دیپلم گرفتنت تا حالا بیست سال می گذره ، تا حالا کجا بوده ای.حالا بیا هی توصیح بده که تو این بیست سال هم کار می کردم ، هم درس می خوندم مگه کسی رو حالیش میشه کرد.بعضی اوقات میگم چقدر کشورمون یا کسب و کارها بی حساب و کتاب هست که هر کسی هر کاری بخواد می تونه انجام بده.خیلی جاها دیگه اصلا رشته و مدرک قبلیم رو نمیگم.یا می دونم که می رن تحقیق می کنند ، مجبور میشم که نگم کجا کار می کردم.یادم می اد به محض اینکه فهمیدن غیر از مدرک تحصیلی که در مقطع ارشد دارم.در مقطع ارشد روانشناسی می خونم ، همون موقع تحصیلم  ، هر وقت در زمینه کاری اعتراض می کردم ، به من می گفتند مگه ما به زور نگهت داشتیم یا اصلا مگه برا اومدنت دعوت نامه فرستاده بودیم که الان اعتراص داری ، الان که فکر می کنم با خودم می گم بعضیا چقدر نمک نشناس هستند ، اهمیت دادن زیاد بهشون ، باعث میشه که سوارت بشن و اصلا فکر کنند که بردشون هستی.در حالی که قوانین کاری ضعیف در محیط های کاری باعث شده که بعضی کارفرماها سوء استفاده کنند مخصوصا اگه مکان و فضای کاری به اسم مذهب و دین کار انجام بده.طرف حتی به خودش اجازه نمی ده که بره از اونها شکایت کنه ؛ چون می دونه که آنقدر وکیل و وصی این مراکز دارند که حرفت به جایی نمی رسه تازه آدم بده داستان هم تو می شی.ختم کلام اینکه بعضی آدم ها بهت یاد می دن که دیگه اعتماد نکنی ، خوبی نکنی ، خوبی هم بد میشه.دیگه آدم های خوب در نظرت خوب نیستند ، دلت به خاطر اعتمادی که به آدم ها و خوبیشون داشتی همیشه ناآرامه.کاش آدم ها به اعتماد همدیگر آسیب نمی رساندن.خوبی خوب می ماند.بعضی اوقات با خودم فکر می کنم که خیلی آدم هایی را که فکر می کنیم بد هستند را قضاوت نادرست کرده ایم.شاید اینها خودشان بوده اند.نقشی بازی نکرده اند، همانطور که بوده اند ، همانطور هم رفتار کرده اند.

کسی خواهد آمد که از دیار صفاست.

گفته اند کسی هست که حاضر بر زمان است.این را هم بگویم که آنقدر دنیا و پیچیدگی هایش بشر را محو خود نموده که شاید درک و اصلا قبول قضیه برایش آسان نباشد.ولی من می دانم کسی هست که از تبار مهربانی و صفاست و دلهای غم زده را مرحم هست.وقتی که از آدم ها خسته شدی ، می توانی به او پناه ببری.دلت را می شناسد و  اصلا لازم نیست چیزی به او بگویی.می داند که آدمها گاهی خسته ات می کنند.می داند که باید سکوت کنی.می داند و می بیند که چقدر در پنهان خودت اشک می ریزی و تنها هستی.و تنها چیزی که به آدم ها می توانی بگویی ، بی اعتنایی و از کنارشان رد شدن است.

او وجود دارد ، نمی دانم در کجای این کره خاکی زندگی می کند.ولی حاکم بر همه چیزها و کسانی هست که فکر می کنند دیگران باید باب میل اونها زندگی کنند.

بر تمام دردها مرحم هست.کسی با وجود اون تنها نیست.

خواهی اومد و جهان را به ثبات خواهی رساند.



ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

خیلی اوقات آدم ها را خیلی جدی میگیریم.آنطور که می گویند نیستند حداقل در جاهایی که باید خودشان را نشان دهند.اگر قانون و برنامه ای هم نباشد هر جور که  می خواهند با دیگران تا می کنند.این جمله که" ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده".ایمان داشته باشی که یکی هست هوات رو داره.دلت به بودنش قرص باشه ، حالا آدم ها هر جور میخواهند رفتار کنند.بالاخره دنیا حساب و کتاب داره و پایان همه آدم ها مرگ هست و اون وعده الهی محقق خواهد شد.

درست است که خدا از انسانها خواسته از حق خودتان در این دنیا دفاع کنید ولی وجود وکیل مدافع قدر که بالا و پایین دنیا رو می دونه کاری کرده خیلی از آدم ها با وجود اینکه می دونند حق با اونهاست از کنار خیلی چیزها بگذرند.

واقعا گاهی سکوت کردن و همه چیز رو حواله او کردن مزه می ده.چون می دونی مو رو از ماست می کشه بیرون و هیچ چیزی از دید او مخفی نمی مونه.حالا انسان هر جور که بخواد و برای بالا بردن خودش ی عده را له کنه.بزار کنه.

ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

دلبر و دلدار

امسال اربعین خیلی کیف کردم.به پیاده رویی دعوت شدم که می دونم تا امضاء نشه قدم از قدم بر نمی داریم.فضای ملکوتی نجف تا کربلا سراسر نور و برکت بود.هر کسی تلاش کرده بود که بهترین چیزهاش رو با اخلاص هدیه ارباب کنه.عشق و زیبایی رو می دیدی.اصلا خستگی معنا نداشت.دلت پرواز می کرد و قدم هایی که خاندان امام حسین علیهم السلام در این مسیر برداشته بودند.قطره ای از اون رو حس می کردی.یعنی می شود که اربعینی دیگر همین قدم ها را با کسانی که دوست دارم طی کنم.می دانم که اگر شما بخواهید می شود....